ابر و باران می کشم در دفتر نقاشی ام

رنگ کم می آورم با اشک و آهم می کشم



غصه ها چون رشته کوهی می شود بر دفترم

می روم بالای کوه و غارِ ماتم می کشم



سرنوشت کوه ها تنهایی و دلتنگی است

من به جای کوه ها اینبار آدم می کشم

آدمم اما به من هر آدمی چون می رسد

می نهد داغی به دل، با صبر مرهم می کشم



دست هر کس شاخه ای گل می دهم از روی مهر؛

زیر پا له می کند، پس یک سبد غم می کشم



از تمام زندگی سهمم مدادی بود و درد

آه هایم را هزاران بار هر دم می کشم



باد سردی می وزد در جای جای دفترم

رنگ ها گم می شود، دنیای درهم می کشم



دفترم در فکر یک تصویرِ زیبا بود...حیف!
نقش یک نقاش را با قامتی خم می کشم


«فاطمه دبیری»
4 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/02/01 - 00:37